چه زیباست رنگ آبی تو از این فاصله ای که من میبینم؛ تنها آرزوی من رسیدن به تو است. نمی دانم چگونه می شود به سمت تو آمد. واقعا زیبا و دلنواز است درخشش نوری که در دلم نقش می بندد. دلم میخواهد بسوی تو بیایم و از نزدیک در آغوشت بکشم. هر چند شاید آرزویی محال باشد. چرا که در خانواده ای 9 نفره و شلوغ هستم و نمیدانم چقدر از تو فاصله دارم. فقط دوستت دارم، همین. از این میترسم دچار عشقی یکطرفه باشم و تو اصلا نگاهی به من نکنی. ولی نه تو هم گاهی به من اشاره میکنی. گمانم تو هم عاشق من هستی و خجالتی. میخواهم به سمتت بیایم. باید اول با خانواده ام در میان بگذارم و تصمیم سختی است. در رسم ما کمی سخت است گفتن این جملات. هر چند جای مخفی کاری نیست چرا که همه میدانند میزان علاقه ام به تورا. چرا که هر روز کارم تماشای توست. دیدن تو ازین فاصله چه لذتی به روح و جانم می دهد. تو با آن نوای زیبا و لباس سبز و آبی که بر تن داری و گاها رنگ سفیدی که در جای جای لباست نمایان می شود. من عاشق حرکت رگه ای خطوطی هستم که وقتی بیشتر به تو خیره می شوم نمایان است. تصمیم را گرفته ام که به سوی تو بیایم. ولی اول اجازه پدر و مادرم را میخوام و بزرگ تر ها. خانواده ام را دوست دارم ولی چه کنم دلبسته تو شده ام. کاش صدایم را میشنیدی.
امروز اجازه حرکت به سوی تو را میگیرم و به سویت می آیم. اما شرایط خاص دارد حرکت به سویت. اجازه داده شده و یک حق بازگشت ولی من نمیخواهم برگردم تورا دیوانه وار دوست دارم. قرار است بعد از گردش خورشید و رسیدن زمستان به سویت بیایم و فردا شروع زمستان است؛ چقدر خوشحالم و چه زیبا تر شده ای، ای بهترینم در دنیا.
اکنون به سوی تو در حرکتم و هر چه نزدیک تر می شوم بزرگ تر و جذاب تر بنظر می رسی. خوشحالم ازینکه می بینم آغوشت را برایم باز کرده ای و تو هم عاشق من هستی. چه مهربان و دلنواز مرا پذیرفتی با نوایی دل انگیز از صدای باد، آب و به قول خودت پرندگانی که در آسمان در حال پرواز اند و آن پروانه ای که تازه از پیله در آمد و رفت. خنده غنچه چه زیباست و زنبوری که دورش می چرخد برای ساختن شهد شیرین عسل.
اما چرا دیگر نمیتوانم تو را ببینم. احساس تنهایی می کنم فریاد می زنم عشقم کجایی. نه اثری از لباس سبز آبی ات هست و نه آن زیبایی که از خانه ام تو را می دیدم. چه سخت می گذرد… اینجا همه چی در حال تغییر است و هر ساعتش رنگی خاص. یک رنگی کجاست؟ از دور زیباتر بودی و مهربان. در آغوش کشیدنت زیبا بود ؛ چرا الان خشن شده ای، چه کردم در حقت، من که حتی فرصت جلوه گری نکرده ام. دیگر توان ماندن ندارم دلم میخواهد به خانه ام برگردم، فرصت بازگشت دست من نیست. اگر دستم بود بی درنگ باز می گشتم. افسوس که چه خوب بود زندگی در جوزا… کاش زمین، مرا عاشقانه در آغوش نمی کشیدی.
This is off canvas menu widget area. To enable it add some widgets into Appearance – Widgets – Menu Section, and go to Customizer – Main menu to set the icon position.